۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه

من از شهري آمده ام که زنانش با انداختن سه ريگ برزمین طلاق داده ميشوند

چندهمسري و عروسان خردسال, من از شهري آمده ام که زنانش با انداختن سه ريگ بر زمين‎ ‎طلاق داده مي شوند بي هيچ ثبتي و ‏بي هيچ حق و حقوقي

محبوبه حسين زاده

‎تغيير براي برابري:
‏"به مريم حسين خواه که قرار بود دراين سفر با هم باشيم و‎ ‎در ارائه گزارش نيز..."

مي گويد: "من از شهري آمده ام که زنانش با انداختن سه ريگ بر زمين‎ ‎طلاق داده مي شوند بي هيچ ثبتي و ‏بي هيچ حق و حقوقي؛ از شهري که دخترانش در سن‏‎ ‎يازده سالگي به عقد مرداني درمي آيند بسيار بزرگتر از ‏خود و حتي همسر چندم مرداني‎ ‎مي شوند که هم سن پدربزگ شان است آن هم به اجبار پدر. از شهري آمده ام ‏که وقتي‎ ‎مردي، براي پنجمين بار زن مي گيرد، زن اول بدون هيچ قانون نانوشته اي طلاق داده مي‎ ‎شود باز ‏هم بدون هيچ حق و حقوقي‎.‎‏"‏

تکرار مدام جمله "زناني که هيچ حقي ندارند" ما را نه به سوي شهر او‏‎ ‎بلکه به سوي منطقه اي مي کشاند که ‏زنان، دختران و کودکان هم از تبعيض هاي قانوني‎ ‎رنج مي برند و هم از تبعيض هاي عرفي و سنتي‎.‎

‎‎کودکان بي هويت زنان ايراني‎‎
اولين چيزي که در کوچه پس کوچه هاي اصلي شهر و بعد از آن هم در‏‎ ‎خيايانهاي مناطق حاشيه اي شهر ‏زاهدان، توجه را به خود جلب مي کند کودکان دستفروش‎ ‎هستند؛ در يکي از کوچه ها، دو پسر و يک دختر ‏کوچک با چاقويي کوچک و دسته دار مشغول‏‎ ‎بريدن تکه اي پارچه هستند تا آن را براي تزئين گاري دستي اي ‏استفاده کنند که اجناس‎ ‎حقيري بر آن گذاشته مي شود و به فروش مي رسد؛ در يکي از مناطق حاشيه نشين ‏زاهدان با‎ ‎نام مشهور شيرآباد که داراي جمعيتي زياد هم هست؛ کودکان بسياري هستند که يا در کنار‎ ‎گالن ‏هايي سفيدرنگ پر از بنزين نشسته اند و يا اين گالن ها را به سختي حمل مي کنند‏‎ ‎و براي فروش آن به سوي ‏ماشين ها مي دوند؛ "ده ساله، دوازده ساله". اکثرشان در همين‎ ‎رده سني قرار دارند ولي از هر کدام که مي ‏پرسيم مدرسه نرفته اند و سواد خواندن و‎ ‎نوشتن هم ندارند... و همين طور است پسر ديگري با لباسي پر از ‏لکه هاي خون بر تن که‏‎ ‎در گوشه بازار محقر منطقه که با تير و تخته الم شده و چند گاري پر از اجناس، ‏مشغول‎ ‎کندن پر مرغهايي است که به صورت زنده به فروش مي رسند و يا پسرک ديگري که نخودشور‏‎ ‎مي ‏فروشد. بعدها با صحبت هاي اهالي متوجه مي شويم که در اين منطقه بيشتر کودکان‎ ‎شناسنامه ندارند و دليل ‏اين موضوع را هم بعدتر مي فهمم آن هم در جلسه اي که مدير کل‎ ‎اداره ثبت احوال استان سيستان و بلوچستان ‏آمده است تا بگويد: "در سيستان و‎ ‎بلوچستان، افراد زيادي بدون ثبت رسمي ازدواج به صورت کاملاً سنتي با ‏هم زندگي مي‎ ‎کنند به طوري که با استناد به آمار سال ۸۳، بيش از ۴۰درصد ولادت نوزادان در استان‎ ‎متعلق ‏به پدر و مادرهايي بوده که ازدواج شان ثبت نشده است‏‎.‎‏"‏

روحاني دليل اين موضوع را رواج فرهنگ عشيره اي و سنتي مي داند و وقتي‎ ‎از کارهايي مي گويد که براي ‏شناسنامه دارشدن افراد و ثبت ازدواج ها کرده اند، با‎ ‎انتقاد از وي در مورد وضعيت اين کودکان مي پرسم. با ‏خونسردي پاسخ مي دهد: "اين‎ ‎کودکان، حاصل ازدواج مادران ايراني و پدران افغاني هستند و چون تابعيت ‏ايراني به‏‎ ‎آنان تعلق نمي گيرد، شناسنامه اي هم ندارند"‏‎!!!‎

‎‎ازدواج در سن ده يازده سالگي
مي گويند در مناطق حاشيه نشين شهر زاهدان، خانه هايي فراوان است که‎ ‎در هر اتاق آن يک خانوار زندگي ‏مي کنند. فرصتي پيش آمد که ما هم وارد يکي از اين‎ ‎خانه ها شويم؛ مادر، خواهر، همسر، همسر برادر؛ پدر ‏و دو برادر مردي که ما را به‏‎ ‎داخل خانه اش فرامي خواند و البته چند بچه کوچک در يک تک اتاق زندگي ‏مي کنند. يکي‎ ‎از عروس ها 27 ساله است و مادر پسري 12ساله و نوزاد دختري چندين ماهه. وقتي مي پرسم‎ ‎در چه سني ازدواج کرده مي گويد: "10 سالگي"‏‎!!!‎

و بعدها افراد ديگري مي گويند که در برخي از شهرهاي منطقه سن ازدواج‏‎ ‎همين است؛ ده يازده سالگي. ‏هرچند اگر ازدواج شان به صورت رسمي هم ثبت مي شد، بازهم‎ ‎قانون مانعي نبود بر سر راه ازدواج دختر ‏ده ساله اي که مسلمن هنوز درک درستي از‏‎ ‎دوست داشتن و انتخاب ندارد تا چه برسد به ازدواج؛ قانون مدني ‏که ماده 1041اش مي‎ ‎گويد: "مدني عقد نکاح دختر ۱۳ ساله و پسر ۱۵ ساله منوط به اخذ اجازه ولي (پدر و ‏جد‎ ‎پدري) يا حکم دادگاه است." آماري که شايد ندانسته منتشر شد، هرچند هيچ نگراني اي‎ ‎در مسئولان ايجاد ‏نکرد، تائيدي بود بر استفاده به جا و صحيح از اين ماده قانوني؟‎!!! ‎آمار رسمي سازمان ملي جوانان از وجود ‏‏۳۰هزار نوجوان متاهل ۱۰تا ۱۴ساله ايراني خبر‏‎ ‎مي داد؛ ۲۴هزار و ۵۰۶نفر از اين افراد متاهل دختران ‏زير ۱۴سال بوده اند.( آمار در‎ ‎مهرماه امسال منتشر شد و مربوط به سال 1383است)‏

برخي از نمايندگان مجلس، اين آمار را مخدوش اعلام کردند ولي چند روي‎ ‎بعد خبري روي خروجي يکي از ‏خبرگزاري ها قرار گرفت که تائيدي بود بر صحت اين خبر‎. ‎هرچند يک ساعت بعد اين خبر از خروجي ‏خبرگزاري حذف شد، اما خبر که مربوط به آمار‏‎ ‎جديدي بود که از سوي نماينده قوه قضائيه در جلسه شوراي ‏اجتماعي -فرهنگي زنان ارائه‏‎ ‎شده است، تاييدي مجددي است بر ازدواج کودکان ايراني. اين آمار از ‏‏۴۲۲۱۳مورد صدور‎ ‎حکم رشد خبر مي دهد‏‎.‎

نسرين ستوده، وکيل دادگستري، مي گويد: "طبق قانون مدني ايران حداقل‎ ‎سن ازدواج براي دختران ۱۳ سال ‏و براي پسران ۱۵ سال است اما با مراجعه به دادگاه و‏‎ ‎تقاضاي صدور حکم رشد، قاضي چند سوال از کودک ‏مي پرسد و حکم رشيد بودن را براي وي‎ ‎صادر مي کند و بدين ترتيب اجازه ازدواج وي داده مي شود".‏

او صدور گواهي رشد را فقط مربوط به ازدواج نمي داند و مي گوي: "گاهي‎ ‎از دادگاه ها درخواست صدور ‏حکم مي شود براي اينکه يک کودک بتواند تصميم گيري کند که‏‎ ‎حضانتش با مادر باشد يا با پدر. همچنين ‏گاهي حکم رشد براي اين گرفته مي شود که کودک‏‎ ‎بتواند معامله مالي انجام دهد‏‎.‎‏"‏

البته چون آمار ارائه شده از سوي بداغي نماينده قوه قضائيه، در جلسه‎ ‎شوراي فرهنگي - اجتماعي زنان ‏دعاوي مربوط به مشکلات خانوادگي بوده است پس تقاضاي‎ ‎صدور حکم رشد براي انجام معاملات در اين ‏مقوله نمي گنجد‏‎.‎

وقتي به سراغ يکي از نمايندگان مجلس مي روم آن هم يک نماينده زن عضو‎ ‎کميسيون حقوقي و قضائي و از ‏او مي پرسم: "آيا زمان آن نشده است که فکري براي تغيير‎ ‎اين ماده قانوني شود؟ آيا با ازدواج آن هم در سن ‏‏10سالگي، يک دخترابتدايي ترين حقوق‎ ‎قانوني خود يعني حق تحصيل را از دست نمي دهد در حالي که ‏تحصيل تا مقطع ابتدايي‎ ‎اجباري است و البته آقاي رئيس جمهور به تازگي مصوب کرده تحصيل تا دبيرستان ‏اجباري‎ ‎است و والدين متخلف جريمه مي شود؟ و آيا يک دختر ده ساله که به بلوغ فکري نرسيده‎ ‎است، مي ‏تواند مسئوليت اداره يک زندگي را برعهده بگيرد؟" با بي تفاوتي پاسخ مي‎ ‎دهد: "هستند دختراني که در سن ‏ده يازده سالگي مثل يک زن بيست ساله مي فهمند‏‎.‎‏"‏

و وقتي مي گويم: مسلمن اين ازدواج به انتخاب خود اين کودکان نيست و‎ ‎بايد قانون از آنان حمايت کند و ‏جلوي اين ازدواج ها را بگيرد، مي گويد: "خانواده ها‎ ‎نبايد کودکان شان را وادار به ازدواج کنند پس باز هم ‏ربطي به قانون ندارد و با‎ ‎فرهنگ سازي جلوي اين موضوع گرفته شود. شما هم برويد فرهنگ سازي کنيد‎.‎‏"‏

‎‎تلاش براي تغيير؛ تغيير براي برابري‎‎
و اما در منطقه اي که از زبان برخي مردم شنيديم که به جاي ازدواج،‏‎ ‎واژه "زن خريدن" و نه حتي "زن ‏گرفتن" را به کار مي برند، بودند و هستند جواناني که‏‎ ‎به تنگ آمده از اين همه تبعيض عليه زنان، تلاش مي ‏کنند تا با آگاهي رساني به مردان‏‎ ‎و زنان، کاري براي بهبود وضعيت آنان انجام دهند‎.‎

فرصتي دست داد تا با آنان از نزديک آشنا شوم؛ بيشترشان پسر بودند و‎ ‎کمتر از پسران، دخترو همگي بسيار ‏جوان. صحبت از تبعيض هاي قانوني عليه زنان بود و‎ ‎آنان همگي مي گفتند که زنان اين منطقه علاوه بر اين ‏تبعيض ها از تبعيض هاي عرفي و‏‎ ‎سنتي زيادي رنج مي برند. از يکي شان که لباس بلوچي بر تن داشت، در ‏مورد طلاق‎ ‎پرسيدم. مي گفت: "ريش سفيدان قوم و يا محله جمع مي شوند و در اين مورد قضاوت مي‎ ‎کنند. ‏اکثر زنها هم که در اين موارد حرفي نمي زنند و نمي توانند از خودشان دفاع‏‎ ‎کنند، اگر ريش سفيد حکم به ‏طلاق داد، مرد سه تا سنگريزه بر زمين مي اندازد و زن سه‏‎ ‎طلاقه مي شود." و مهريه و حق و حقوقي به اين ‏زن تعلق نمي گيرد چرا که قبل از‎ ‎ازدواج، پولي از سوي خانواده داماد به پدرعروس داده مي شود. مي پرسم: ‏اگر زني‎ ‎بخواهد طلاق بگيرد: "حق طلاق با مردان است و فقط مرد مي تواند زن را طلاق بدهد..." و باز ‏صحبت از تبعيض بود و همان حرفهايي تکرار مي شد که انگيزه سفرمان شده بود‎ ‎به اين شهر‎.‎

بيشتر اين جوانان که با درد از درد زنان اين شهر مي گفتند، براي‎ ‎تحصيل به اين شهر آمده بودند. اما حجم ‏تبعيض ها نگذاشته بود بي تفاوت از کنار زناني‎ ‎رد شوند که تنها پاسخ شان به اين همه تبعيض، درماندگي ‏است و صبوري‎.‎

دختري که ساکن شهري ديگر از همين استان بود، با درد مي گفت: "اينجا‎ ‎پاسخ به پافشاري زنان براي رسيدن ‏به خواسته هايشان با مرگ داده مي شود. دختراني در‏‎ ‎خانواده هايي هستند که اگر حرف از ادامه تحصيل ‏بزنند، کشته مي شوند واي به حال نه‏‎ ‎گفتن به ازدواج اجباري. بايد در اين شرايط چکار کرد؟"‏

بايد چکار کرد در شرايطي که در آنجا با حجم عظيم فقر و کمبود‎ ‎امکانات، دختران براي ادامه تحصيل تهديد ‏به مرگ مي شوند و در پايتخت، دختراني ديگر‎ ‎به دليل تلاش براي تغيير قوانين تبعيض آميز راهي زندان مي ‏شوند. با کدام قانون‎ ‎حمايتگر بايد به حمايت از اين زنان برخاست؟

اين جوانان، اعضاي کمپين يک ميليون امضا بودند. جواناني که برايشان‎ ‎مهم تر از رسيدن به عدد يک ميليون ‏امضا؛ تغيير وضعيت رقت بار زنان و کودکاني است که‏‎ ‎نمي توان به همين راحتي از کنار حجم عظيم ‏تبعيضي که از آن رنج مي برند، گذشت. گفتيم‎ ‎ازآگاهي اي که قرار است خواسته عمومي شود و عاملي براي ‏تغيير قوانين تبعيض آميز‎ ‎عليه زنان. گفتم و گفتند از مسير سختي که در پيش دارند، از بذر آگاهي اي که قرار‏‎ ‎است با همه سختي ها، در دل زنان و مردان کوچه پس کوچه هاي محلات دوردست شهرهاي دور‏‎ ‎سيستان و ‏بلوچستان جوانه زند‎.‎

و بالاخره روزي مي آيد که کودکان برهنه پاي کوچه پس کوچه هاي زاهدان‏‎ ‎هم سرودي براي خواندن بلد ‏باشند؛ از همان سرودهايي که همه مان در کلاس هاي مدرسه‏‎ ‎آموختيم؛ نه به جرم اين که حاصل ازدواج ‏مادران ايراني با مردان افغان هستند،‏‎ ‎شناسنامه اي نداشته باشند براي مدرسه رفتن... مي آيد روزي که ديگر ‏دخترکان ده ساله‎ ‎شهربه جاي خانه شوهر، دست در دست به سوي مدرسه ها بروند؛ شايد آن روز اين ‏دخترکان‎ ‎زمزمه کنند سرودي را که از مادران شان به ياد دارند، سرودي را که مي گفت: اي زن به‏‎ ‎پا خيز از ‏نو‎...‎

هیچ نظری موجود نیست: